بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

اولین باران بهاری زندگی ما

ادراک بارانی

چند روزیه که ما ماشینمون رو بخاطر قضیه خونه خریدن فروختیم یعنی تا اطلاع ثانوی ماشین نداریم وقتی میخوایم بریم بیرون باران گلی میپرسه: بابا ماشین کجا گذاشتی چرا نمیاد ماشینمون ؟بابا مهدی   ب ه باران میگه: بابایی ماشین رو فروختم دوباره میخرم واست ... باران رفته به مامان جونش میگه ماشینمون  شکسته بابا داده درست کنن زود میاد... یعنی منو میگی !!!! نمیدونستم بخندم یا گریه کنم از این همه  درک این بچه ... قربون دخترم برم که حالا دیگه اونقدر بزرگ شده که درباره مسایل اینجوری هم میشه باش حرف زد خیلی دوستت دارم مامانی بببببووووووسسسس ...
23 آذر 1391

دلتنگی بارانی

باران گلی چند روز بود که خیلی بی تابی میکرد و یه وقتایی 20 دقیقه پشت هم جیغ میزد و پا به زمین میکوبید   خیلی نگرانش بودم طوری که میخواستم از دکتر منجم نوبت بگیرم که البته نوبت ندادن چون خیلی شلوغ بود بعد بابا مهدی گفت چند روز دیگه تحمل کنیم تا مامان جونش ار سفر بیاد شاید بهتر بشه ( مامان جون باران خانمی رفته بود کرج پیش خاله مینا ) خلاصه ما حدود 2 هفته درگیر بودیم با این پرنسس بد اخلاق تا مامان جون امدن و دختر گلم اروم گرفت طفلکی خودش هم نمیدونست چشه !!! فقط اعصابش خورد بود بچم خیلی به مامان جون شهنازش وابستس قربون دل کوچیک و مهربون دخملم برم من  ...
20 آذر 1391

خداحافظ شیشه شیر

سلام  بالاخره بعد از مدتها فرصتی پیش امد تا بیام و یه کم از نفسم بنویسم .... حالا دیگه باران گلی  واسه خودش خانمی شده دخترم رو از شیشه جدا کردم و حالا شیر رو با لیوان میخوره عروسکم ترسیدم اگه بیشتر شیشه بگیره فرم دندوناش بهم بریزه خیلی ها گفتن بذار تا اخر زمستان اما گفتم بالاخره که باید بگیرم هر چه زودتر بهتر و راحتتره ... روز عرفه پروژه رو اغاز کردیم و ظرف یک  هفته تمام شد بداخلاقی کرد یه مقداری دخمرم اما نه زیاد.... مرسی عروسکم به خاطر همکاریت.. . ...
24 آبان 1391