بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

اولین باران بهاری زندگی ما

مامان بارانی

سلام منو ببخش دختر گلم چند وقتیه که وبلاگتو واست مرتب اپ نمیکنم .اخه مامانت یه کم بی حوصله و اخمو این روزا خیلی در گیر کار پیدا کردن شدم و چون هنوز موفق نشدم خیلی روحیه ام ضعیف شده طفلک بابا مهدی هم کلی ناراحتمه... بزرگ که شدی حرفای یه  مامان غصه دار رو بیشترمیفهمی گلم واسه مامان و بابات دعا کن عروسک معصوم و مهربونم.... دوست دارم همه زندگی من ...
24 مهر 1390

باران از تنهایی در اومد... هورااااااااا

سلام بالاخره مامان جون باران خانم از سفر برگشت و خیال باران خانمی راحت شد و باران یه شبانه روز پیش مامان جون و باباجون موند و خودشو لوس کرد مامان جون و بابا جون هم که حسابی شرمنده کردن و کلی چیزای خوب خوب واسه همه ما از ایروان سوغاتی اوردن دستشون درد نکنه.. خلاصه دوباره روزا باران خانم پیش مامان جونش میمونه تا مامان بره سر کار و بعد بیاد دنبالش.... پرنسس خیلی شیطون شده و هر روز باید بره بیرون و گردش کنه اگه ما یادمون بره یا کار داشته باشیم خودش کفشاشو میاره و بهمون میفهمونه که وقت رفتنه.... ...
27 مرداد 1390

دلتنگی بارانی

سلام دختر گلم ببخش که زود زود بلاگتو اپ نمیکنم اخه این روزا سرم شلوغه حسابی مامان جون هم که رفته مسافرت و من واقعا" به هیچ کاری نمیرسم وقتی مامان جان امد میام یه پست حسابی واست میزارم تو هم حسابی دلتنگه مامان جون و خاله شدی و تمام روز میگی مامان نا یعنی مامان جان به زبان باران قربون دل تنگ مهربونت برم من ...
19 مرداد 1390

ارایشگاه بارانی

سلام دیروز باران خانم دختر گل مامانش برای اولین بار پاشو تو ارایشگاه گذاشت و برای اولین بار روی صندلی hair cut نشست . راستش چون ما روز جمعه داریم به جشن عقد دختر خاله من میریم تصمیم گرفتم که موهای بارانی رو که خیلی نامرتب شده بود رو کوتاه کنم که هم واسه جشن خوشکلتر بشه وهم موهاش مرتب بشه که واسه بلند گذاشتن اماده و منظم باشه خلاصه به اتفاق خاله مینا و مامان جون شهناز بردیمت ارایشگاه و با کلی ترفند نشوندیمت و کار خانم ارایشگر شروع شد اولش اروم بودی و کنجکاو منم همش وسایل روی میز رو میاوردم و نشونت میدادم و تو با تعجب براندازشون میکردی بعد کم کم حوصلت سر رفت و شروع کردی غر غر کردن که من ...
30 تير 1390

کلمات قصار

سلام امروز امدم اپ کنم تا فقط چند تا از کلمات جدیدی رو که میگی ثبت کنم قربون شیرین زبونیهای باران خانمم برم من . دخمل گلم از اونجایی که خیلی هندوانه دوست داری تازگی ها به محض اینکه هندوانه میبینی شروع میکنی با صدای بلند میگی دندو ...دندو ..(به کسر دال اول) به بستنی میگی بتنی البته ب رو خیلی میکشی و با لهجه با مزه ای میگی که همه غش غش میخندن و یه چیز عجیب که از بچه های خاله مینا یاد گرفتی اونم به تو چه!!!! میگی ا تو ته یعنی به تو چه؟؟؟!!!! من که در شگفتم اخه الان زود چند سیلابی ؟؟!! دختر گلم اخه چه خبره؟! یواش یواش... اینم از کلمات قصار باران گلی ...
24 تير 1390

یه شعر همینجوری.... اما خیلی قشنگ و با معنی واسه دل خودم و البته دخمرم

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است گر مرد رهی ... غم مخور از دوری و دیری دانی که رسیدن هنر گام زمان است تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است آبی که بر آسود زمینش بخورد زود دریا شود آن رود که پیوسته روان است باشد که یکی هم به نشانی بنشیند بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است از روی تو دل کندنم آموخت زمانه این دیده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دریغا که در این بازی خونین بازیچه ی ایام ، دل آدمیان است دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت این دشت که پامال سواران خزان است روزی که بجنبد نفس باد بهاری بینی که گل و سبزه کران تا به کران است ای کوه تو فریاد من...
22 تير 1390