بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

اولین باران بهاری زندگی ما

مهد کودک و فعالیت جدید

سلام به دوستای خوب باران و مامانش دوستای عزیزم چند وقته که واقعا گرفتارم و خیلی دیر به دیر اینورا میام باران خانم هم از اول مهر به مهد میره و ما کلی در تدارک این رویداد مهم هستیم!!!  در کنار این کارها مامان باران یه کار جدید هم شروع کرده که خیلی وقت بود که دوست داشت دنبالش بره و حالا پرنسس این مجال رو بهش داده...!!!میپرسین چه کاری با من بیاید اینور http://baranaccessories.blogfa.com/  یه نگاهی اینجا بندازید کل قضیه رو متوجه میشید ... پس من توضیح بیشتر رو به اونور موکول میکنم .. میبینمتون ...
29 شهريور 1392

دلتنگیه بارانی

سلام به همگی نماز و روزه هاتون قبول درگاه حق انشاالله ... باران گلی هم به همه دوستای عزیز و مهربونش سلام میکنه ... دخمل گل مامان این روزا زیاد سر حال نیست و خیلی بی حوصله شده اخه بابا مهدی عزیزش 3 هفتست که به ماموریت خارج از کشور رفته و باران گلی خیلی دلتنگی میکنه عزیز دلم همش سراغ بابا مهدیشو میگیره من هم که به خاطر روحیه این بچه همش این مدت خونه بابا جونش اینا اوردمش و ما تقریبا تمام مدت خونه پدرم هستیم... هر دومون خیلی خسته و کلافه شدیم با وجود اینکه به ماموریت رفتن زیاد مهدی عادت داریم اما اینبار خیلی طولانی شد و واقعا دلتنگیم ... البته بابا مهدی هم طفلکی مرتب با ما در تماس هست و دل اونم تنگ شده. تو این مدت مجبور شدم خودم تنهایی همه ک...
29 تير 1392

این روزهای ما

  سلام به همه و به دختر نازم ما خوبیم و این روزها حسابی مشغول و درگیریم... مامان جون شهناز رفته کرج پیش خاله و حدود 10 روز  هست که دخترم مامان جونشو ندیده و کلی سراغشو میگیره... هر وقت هم از ما شاکی میشه به حالت قهر دستاشو جمع میکنه و میگه من میرم کرج پیش مامان جان ... قربون دل کوچیکت بشم که اینهمه دلتنگی میکنه....چند روزی هم در گیر انتخابات و بحث و تصمیم گیری بودیم .. اخه نمیخواستیم رایبدیم اما بالاخره تصمیممون عوض شد و رای دادیم اونم به اقای روحانی ... با باران گلی تو کارناوالهای انتخاباتی شهرمون شرکت کردیم و کلی شیطونی کردیم و باران همش در عجب بود که مامان و بابا چراان...
25 خرداد 1392

روز شمار تولد باران ما

سلام بعد از مدتها امروز از خوابیدن باران کوچولو استفاده کردم و امدم سراغ خاطرات عزیزش .. خیلی وقته حوصله سر زدن به اینورو ندارم اصلا نمیفهمم روزها چطور میگذرن...اما این روزها شوق عجیبی دارم 4 روزه دیگه تولد باران رحمت زندگیمونه... همش خاطرات اخرین روزهایی که تو بطنم داشتمش واسم زنده میشه ضربان قلبم  این روزا خیلی تند تند میزنه... خدایا ازت ممنونم بابت این فرشته کوچولو ،ممنونم که مارو لایق پدر و مادر شدن دونستی خدایا خودت دختر کوچولومو حفظ کن از هر درد و بلایی از هر غصه ای.... امسال چون احتمالا چند روز بعد از تولد پرنسسم اسباب کشی داریم جشن میلاد عزیزشو موکول میکنم به رفتن به خونه جدید.  اولین مهمونی که توش خواهم گرفت به ا...
10 خرداد 1392

تبریک سال نو

    ماه من چهره برافروز که آمد شب عید / عید بر چهره چون ماه تو می باید دید / نوبت سال کهن با غم دیرینه گذشت / سال نو با طرب و غلغله شوق دمید . . . بهار ثانیه ثانیه می آید …. و اما اینجا کسی هست که به اندازه تمام شکوفه های بهاری برایتان آرزوهای خوب دارد …. سال نو مبارک ...
2 فروردين 1392