باران از تنهایی در اومد... هورااااااااا
سلام
بالاخره مامان جون باران خانم از سفر برگشت و خیال باران خانمی راحت شد و باران یه شبانه روز پیش
مامان جون و باباجون موند و خودشو لوس کرد مامان جون و بابا جون هم که حسابی شرمنده کردن و کلی
چیزای خوب خوب واسه همه ما از ایروان سوغاتی اوردن دستشون درد نکنه.. خلاصه دوباره روزا باران خانم
پیش مامان جونش میمونه تا مامان بره سر کار و بعد بیاد دنبالش.... پرنسس خیلی شیطون شده و هر روز
باید بره بیرون و گردش کنه اگه ما یادمون بره یا کار داشته باشیم خودش کفشاشو میاره و بهمون میفهمونه
که وقت رفتنه....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی