بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره

اولین باران بهاری زندگی ما

18 ماهگی باران

سلام یه سلام بعد از کلی تاخیر و وقفه  ببخش دختر گلم و دوستای نازنینش که اینهمه دیر به دیر میام اینورا ....  باران گلی ما روز 4 شنبه 9 اذر 18 ماهه شد و نوبت اخرین واکسن قبل از مدرسه فرا رسید روز 5 شنبه عروسک قشنگمون رو همراه مامان جون شهناز بردیم بهداشت و.... وای وای از اشکهای پرنسس کوچولومون که دلم کباب شد اما خوب واسه سلامتی بود .. خلاصه بارانی یه شب تو تب سوخت و من تا صبح بالا سرش بیدار بودمو نگران... اما فردا صبح خدا رو شکر خیلی بهتر شد فقط پای چپش اذیت بود و خوب راه نمیرفت ... خلاصه دختر گلم اینهم گذروندیو خیالمون راحت شد.. کادوی 18 ماهگیت و به خاطر اینکه واکسنهاتو به خوبی وخوشی تو این مقطع ...
12 آذر 1390

بی اشتهایی بارانی

سلام این روزا باران خانم کارش شده در اوردن اشک مامانی  دخمرکم کلا از غذا خوردن دست کشیده هر کاری میکنم که دوباره خوب غذا بخوره جواب نمیده مامان های مهربون توروخدا هر کس هر فکر و یا راهکاری اگه داره به من بگه من واقعا از همه ممنونم و مامان حرف گوش کنی هستم و بسیار نگران باران هستم احساس میکنم هر روز داره ضعیف تر میشه؟؟!!!! ای خداااااا کمکم کن..... خدا جون مواظب عروسکم باش ...
14 آبان 1390

مامان بارانی

سلام منو ببخش دختر گلم چند وقتیه که وبلاگتو واست مرتب اپ نمیکنم .اخه مامانت یه کم بی حوصله و اخمو این روزا خیلی در گیر کار پیدا کردن شدم و چون هنوز موفق نشدم خیلی روحیه ام ضعیف شده طفلک بابا مهدی هم کلی ناراحتمه... بزرگ که شدی حرفای یه  مامان غصه دار رو بیشترمیفهمی گلم واسه مامان و بابات دعا کن عروسک معصوم و مهربونم.... دوست دارم همه زندگی من ...
24 مهر 1390

باران از تنهایی در اومد... هورااااااااا

سلام بالاخره مامان جون باران خانم از سفر برگشت و خیال باران خانمی راحت شد و باران یه شبانه روز پیش مامان جون و باباجون موند و خودشو لوس کرد مامان جون و بابا جون هم که حسابی شرمنده کردن و کلی چیزای خوب خوب واسه همه ما از ایروان سوغاتی اوردن دستشون درد نکنه.. خلاصه دوباره روزا باران خانم پیش مامان جونش میمونه تا مامان بره سر کار و بعد بیاد دنبالش.... پرنسس خیلی شیطون شده و هر روز باید بره بیرون و گردش کنه اگه ما یادمون بره یا کار داشته باشیم خودش کفشاشو میاره و بهمون میفهمونه که وقت رفتنه.... ...
27 مرداد 1390

دلتنگی بارانی

سلام دختر گلم ببخش که زود زود بلاگتو اپ نمیکنم اخه این روزا سرم شلوغه حسابی مامان جون هم که رفته مسافرت و من واقعا" به هیچ کاری نمیرسم وقتی مامان جان امد میام یه پست حسابی واست میزارم تو هم حسابی دلتنگه مامان جون و خاله شدی و تمام روز میگی مامان نا یعنی مامان جان به زبان باران قربون دل تنگ مهربونت برم من ...
19 مرداد 1390