بارانباران، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

اولین باران بهاری زندگی ما

یه شعر همینجوری.... اما خیلی قشنگ و با معنی واسه دل خودم و البته دخمرم

1390/4/22 13:48
نویسنده : مامان باران
6,115 بازدید
اشتراک گذاری

بغل

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی... غم مخور از دوری و دیری
دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی
بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
دریا شود آن رود که پیوسته روان است
باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است
از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
بازیچه ی ایام ، دل آدمیان است
دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است
روزی که بجنبد نفس باد بهاری
بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
دردی ست درین سینه که همزاد جهان است
فریاد ، ز داد آن همه گفتند و نکردند
یارب چه قدر فاصله ی دست و زبان است
خون می چکد از دیده در این کنج صبوری
این صبر که من می کنم افشردن جان است
از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی ست که اندر قدم راهروان است بغل

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان باران
24 تیر 90 18:30
سلام اسم دخترم باران هست میخوام وبلاگهایی که به اسم باران هست رالینک کنم شما را لینک کردم من هم لینک کنید با تشکر شاید روزی همه باران ها در یک روز همدیگر را ملاقات کردند.......
فاطمه جووون
24 اردیبهشت 92 16:14
سلام خوبین؟؟؟ وب جالبی داری خوش حال میشم به منم سر بزنی... اگه با تبادل موافقین با ساحل بی دریا بلینکینم و بگین به چه اسمس بلینکمتون